بشکه نفت
بشکه نفتی داخل انبار بود / سالن انبار تنگ و تار بود
عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت / برق سالن اتصالی کرد و رفت
عدهای هم جمع بودند از قضا / صف کشیده تا کنار پلهها
یک به یک میآمدند و با ادب / لمس میکردند و میرفتند عقب
لمس میکردند مردان و زنان / هر کسی چیزی گمان میبرد از آن
این یکی استادکار ذوالفنون / گفت چیزی نیست این غیر از ستون
آن یکی مرد سیاسی با دو دست / لمس کرد و گفت حتما قدرت است
کودکی هم روی آن دستی کشید / گفت اسنک بود با طعم شوید!
کهنه رندی هم رسید و دست زد / گفت ایران هزار و چارصد
عاشقی هم گفت این دعوا خطاست / بی خیال بشکه معشوقم کجاست
عاقلی هم میگذشت از آن کنار / گفت مارک و لیره و پوند و دلار
دختری هم ناگهان جیغی کشید / گفت مردی بود با اسب سپید
عدهای ناگاه از راه آمدند / شمعی آوردند تا روشن کنند
شمع را با فندکی افروختند / بشکه در دم منفجر شد سوختند
بشنو اما حاصل این گفتگو / ما درون بشکه نفتیم ای عمو
میرسد هر کشوری از هرکجا / پای خود را میکند در کفش ما
حرف آخر یک کلام است و همین / کاشکی بی نفت بود این سرزمین
نویسنده : شروین تدین